17 February 2011

اندر احوالات حرف هاي خصوصي

بابام از خواب بيدارم كرده ميگه  پاشو باهات حرف خصوصي دارم!! من همون جوري افتاده كنار بخاري ميگم بفرماين... نه گذاشت و نه ورداشت گفت  آذر چطوره؟(آذر دختر عمه كمي تا حدودي زشت و صد البته خرخون منه كه فوق ليسانس مهندسي الكترونيك ميخونه و چيزي كه در شخصيتش قابل به ذكر باشه اينه كه ادعاش كون خر پاره ميكنه)الان نميتونم صدايي كه ناخوداگاه ازم درومد رو توصيف كنم (صدايي مث وقتي توله سگو با لانچيكو بزني)..خلاصه گفت بايد حداكثر تا شيش ماه ديگه با يكي از اين دو نفر(اون يكيش بد نيست) كه ميگم ازدواج كني  منم گفتم چشم الان كه قطع كرده با خودم فكر ميكنم چرا گفتم چشم؟!!واقعا كه ...حالا چه خاكي تو سرم بريزم؟ باباي ما آدمي نيست كه سرش بره حرفش نره بعبارتي ميشه يه جوري بزنم زير همه چي اما باس بگم كه رسما ترتيبمو ميده

No comments: